دريغا هرگاه خواستي بيايي قاصدكي پيش بفرست
تا كه پرستوي خانه ي قلبم به لكنت نيفتد...
يك نفرنيست بپرسدازمن
كه توازپنجره عشق
چه هامي خواهي؟
صبح تانيمه شب منتظري
همه جامي نگري
گاه باماه سخن مي گويي
گاه بارهگذران
خبرگمشده اي مي جويي!
راستي گمشده ات كيست؟
كجاست؟
صدفي دردرياست؟
نوري ازروزنه فرداهاست؟
ياخدايي است
كه ازروزازل پنهان است؟
بارِ دلــتـنگـيـت بستي ، ديگه وقت رفتنه داري ميري و فقط خاطره هات سهم منهدلم از حادثه خونه، چشام از خاطره خيسدوس داري برو ولي نامه برامون بنويس
اين روزها دلم گرفته
نميتونم بنويسم
دلگيرم....
مرسي كه هستي.
سلام دوست عزيز
واييييييييييي كه چقدر منم هواشو كردم
چند وقتي ميشه كه صداشو نشنيدم
واقعا ازت ممنونم به خاطر اين شعر زيبا و اي حال و هواي قشنگت كه منو بردي به قديما
كاش ميومد و ميديد كه چه شاهكاري كردي
ازت ممنونم و خدارو شكر مي كنم كه هستي و مي نويسي