آن روزها که کودک خود را بر سينه مي فشردي مي گفتي :
روزي تمام مردم اين شهر از تو به نام شاعر ما نام مي بردند
شعر تو را به خاطر احساس پاک تو در برگ برگ دفتر دل ها مي آورند
آن باور آن يقين آن انتظار شيرين اينک به گل به بار نشسته است
تنها در تمامي اين شهر در جاي جاي گيتي مردم براي کودک تو دست مي زنند ...
گل مي پرورانند
گلبانگ زنده باد به افلاک رفته است
تالار پوشيده است زفرياد آفرين